مباني نظري و پيشينه هوش عاطفي
برچسب ها : مباني نظري و پيشينه هوش عاطفي , مباني نظري و پيشينه هوش عاطفي , پيشينه پژوهش هوش معنوي
درباره اين فايل انتقادي داريد؟ راه هاي تماس با ما: شماره تماس : 09010318948 |
مباني نظري و پيشينه هوش عاطفي (فصل دو)
در 30 صفحه ورد قابل ويرايش با فرمت docx
توضيحات: فصل دوم پايان نامه كارشناسي ارشد (پيشينه و مباني نظري پژوهش)
همراه با منبع نويسي درون متني به شيوه APA جهت استفاده فصل دو پايان نامه
توضيحات نظري كامل در مورد متغير
پيشينه داخلي و خارجي در مورد متغير مربوطه و متغيرهاي مشابه
رفرنس نويسي و پاورقي دقيق و مناسب
منبع : انگليسي وفارسي دارد (به شيوه APA)
نوع فايل: WORD و قابل ويرايش با فرمت docx
قسمتهايي از متن مباني نظري و پشينه
هوش عاطفي
ثرندايك[1] از اولين افرادي بود كه اعتقاد داشت هوش فقط جنبه مكانيكي ندارد، بلكه ميتواند صورتهاي مختلفي مانند عاطفي و اجتماعي داشته باشد (جرومي[2]، 2009). وكسلر هوش را به عنوان مجموعه يا كل قابليت فرد براي فعاليت هدفمند، تفكر منطقي و ارتباط موثر و كارآمد با محيط تعريف ميكند (كينگ[3]، 2008). با اينكه ثرندايك و وكسلر از نظريهپردازان مشهور در حوزه هوش هستند، اما اهميت كار آنها تا قبل از اينكه گاردنر[4] نظريه خود را در مورد هوشهاي چندگانه مطرح نكرد، درك نشد. گاردنر (1993)، به جاي هوشهاي كلي، هوشهاي چندگانه را مطرح كرد. از نظر وي افراد مجموعهاي از هوشها را به جاي يك هوش پرورش ميدهند. وي 9 هوش مستقل را مطرح كرد. اگرچه گاردنر از اصطلاح هوش عاطفي استفاده نكرد اما مفهوم هوش درون فردي و بين فردي او، پايهاي براي كار در زمينه هوش عاطفي بود. واژه هوش عاطفي نخستين بار توسط پيتر سالووي و جان ماير (1990)، بكار برده شد. آنها با ارائه مدلي سعي نمودند هوش عاطفي را به عنوان يك هوش جديد تعريف كنند. از نظر آنها، هوش عاطفي، مجموعهاي از تواناييهاي ذهني عمده در قلمرو پردازش فعال اطلاعات هيجاني است و شامل چهار بعد ادراك عواطف، ابراز عواطف، تسهيل عاطفي تفكر، درك و تحليلي اطلاعات عاطفي و بكارگيري دانش عاطفي و درنهايت مديريت عواطف است (سالووي و ماير، 1990).
از ديگر افراد تاثيرگذار در حوزه هوش عاطفي، بار- آن است. وي در مدل خود هوش عاطفي را به 5 مولفه تقسيم ميكند. هوش بينفردي، هوش درونفردي، انعطافپذيري، مديريت استرس و وضعيت عمومي (الواني و بيگي، 1386). در سال 1995، دانيل گلمن با انتشار كتابي تحت عنوان هوش عاطفي، اين هوش را به جهانيان معرفي كرد. گلمن (1995)، عناصر هوش عاطفي را به دو طبقه عناصر بينفردي و عناصر اجتماعي تقسيم ميكند. امروزه به طور كلي دو رويكرد بر هوش عاطفي حاكم است: رويكرد توانايي[5] كه توسط سالووي و ماير (1990)، ارائه شده و بر اساس توانايي پردازش اطلاعات هيجاني است. رويكرد دوم كه مدل شخصيتي[6] (كار، 2004)، يا تركيبي[7] نيز (ماير، 2003)، ناميده ميشود، بوسيله بار ـ آن (2000) و گلمن (1995)، تعريف شده و هوش هيجاني را با مهارتها و ويژگيهاي ديگري همچون بهزيستي رواني و انگيزش درهم ميآميزد و بر تركيبي از آنها تاكيد دارد (كار، 2004). در ادامه به معرفي هر دو رويكرد پرداخته ميشود.
2-1-2-1- رويكرد تركيبي
اين رويكرد توسط نظريهپردازاني همچون بار- آن (2000) و گلمن (1995)، مطرح شد. اين رويكرد در تلاش است تا ديدگاههاي توانايي و شخصيتي را تركيب كرده و يك مفهوم پويا بسازد. اين رويكرد، هوش عاطفي را با مجموعهاي از مهارتها و ويژگيهايي، مانند انگيزه و توان برقراري ارتباط با ديگران، ميآميزد و بر ايجاد انگيزه در خود، مهار خود و مديريت روابط اجتماعي تاكيد دارد (كشاورزي، 1390).
2-1-2-1-1- مدل گلمن از هوش عاطفي
گلمن (1995)، با استفاده از تعريف اوليه سالووي و ماير، هوش عاطفي را به صورت تركيبي از 5 مهارت فردي و اجتماعي ميداند كه عبارتند از:
1- شناخت احساسات خود: تشخيص احساسات در زماني كه در حال وقوعاند (گلمن، 2000).
2- كنترل احساسات خود يا خود تنظيمي (گلمن، 2000) : كنترل و مديريت احساسات، مناسب و صحيح بودن آنها در موقعيت. ...
...
[1]-Thorendike
[2]-Jerome
[3]-King
[4]- Gardner
[5]- Ability Approach
[6]- Personality Aspproach
[7]- Mixed Approach
...
2-1-2-2- رويكرد توانايي
اين رويكرد مبتني بر توانايي پردازش اطلاعات عاطفي است و توسط سالووي و ماير (1990) مطرح شده است. آنها هوش عاطفي را توانايي دريافت، ابراز، شناخت، كاربرد و مديريت هيجانات تعريف كردند (ماير و سالووي، 1997). آنها در سال 2000، تعريف جديدي ارائه دادند و هوش عاطفي را در برگيرنده ادراك، درونسازي، فهم، ارائه و مديريت هيجان ميدانند (ساتوف[1]، 2009). از نظر آنها هوش عاطفي داراي چهار سطح از توانايي است كه به صورت سلسله مراتبي و بر حسب فرايندهاي اساسي و زيربنايي تا فرايندهاي پيچيدهتر و منسجمتر روانشناختي تنظيم شدهاند (يوسفي، 1382). اين مجموعه تواناييها كه هوش عاطفي فرد را تعيين ميكنند، عبارتند از:
1- تواناييادراك حسي عواطف (ساتوف، 2009) يا ارزيابي و ابراز هيجانات (سالووي، ماير و كاروسو[2]، 2002): به معني توانايي افراد در درك و شناسايي جنبههاي عاطفي محركها (ساتوف، 2009) و در رابطه با اين مسئله است كه افراد چقدر ميتوانند هيجانات و محتواي آنها را به درستي تشخيص دهند. ادراك هيجاني، به توانايي بنيادي فرد براي ثبت حالات هيجاني در خود و ديگران گفته ميشود (سالووي و همكاران، 2002). افراد علاوه بر توانايي ارزيابي هيجانات خود بايد بتوانند به منظور داشتن ارتباط اجتماعي مناسب، هيجانات ديگران را از رفتارهاي كلامي و غيركلامي آنها تشخيص داده و مورد ارزيابي قرار دهند (برك، 2000).
2- توانايي درونيسازي تجارب عاطفي (ساتوف، 2009)، يا تسهيل هيجاني تفكر (سالووي و همكاران، 2002): به معناي توانايي تركيب عواطف و فرآيندهاي شناختي (ساتوف، 2009) و نيز بدين معني است كه هيجانات ميتوانند حافظه را شكل داده، زواياي ديد متفاوتي در حل مسئله ايجاد كنند و خلاقيت را تسهيل سازند (سالووي و همكاران، 2002).
افرادي كه از هيجانات مثبت در هوش عاطفي خود استفاده ميكنند، ميدانند كه وقتي شاد هستند، خوشبيني بيشتري دارند و وقني ناراحت هستند، بدبين و زماني كه اضطراب و ترس را در خود احساس ميكنند، جهتگيري دفاعي دارند (ماير و همكاران، 2000). علاوه بر اين، يكي از اساسيترين تاثيرات تسهيل هيجاتي تفكر، اثر آن بر يادآوري خاطرات است. افراد در وضعيت خلقي خوشايند، بيشتر خاطرات مثبت و دلنشين را به ياد ميآورند و برعكس، در وضعيت خلقي نامطلوب، تمايل به افكار منفي وجود دارد. (ماير و همكاران، 2000). ...
...
[1]- Saathoff
[2]- Salovey, Mayer & Caruso
...
2-2- تحقيقات پيشين
2-2-1- هوش عاطفي و كيفيت زندگي
از آنجا كه كيفيت زندگي شامل مؤلفههاي سلامت روان، سلامت جسماني، كيفيت محيط زندگي و ارتباطات اجتماعي است.در اينجا نتايج پژوهشها به تفكيك اين مؤلفهها ارائه ميگردد.
هوش عاطفي و سلامت روان
در فرا تحليلي كه توسط شوته، مالوف، تورتينستون و روكي[1] (2007)، انجام شد، مشخص گرديد كه هوش عاطفي با سلامت روان و سلامت جسماني رابطه مثبتي دارد. پژوهشهاي داودا و هارت (2000)، تجلي (1386)، ساكلوفسكي، آستين و مينسكي[2] (2003)، حاكي از آن هستند كه هوش عاطفي با سلامت روان رابطه مثبتي دارد.
پژوهشها حاكي از رابطه معكوس هوش عاطفي با افسردگي (اسلاسكي و كارترايت[3] 2002؛ داودا و هارت، 2000)، و اضطراب (باستين، برنز و نتلبك[4]، 2005) هستند. سليگمن (2002)، نشان دادند كه خوشبيني (كه يكي از ابعاد هوش عاطفي است)، با سلامت روان، رابطه مثبت و معناداري دارد. افرادي كه از هوش عاطفي بالاتري برخوردارند، شادتر هستند و با مشكلات زندگي بهتر سازگار مي شوند و به گونهاي موثر به كنترل هيجانات و عواطف خود ميپردازند و بدين ترتيب موجبات سلامتي خود را فراهم ميآورند (مارتين، پوليك-دوريس، لارسن و وير[5]، 2003؛ فارنهام، 2003). بنابر اين با توجه به پژوهشهاي انجام شده، ميتوان چنين انتظار داشت كه هوش عاطفي با سلامت روان رابطه مثبتي داشته باشد.
هوش عاطفي و سلامت جسماني
توانايي تنظيم احساسات و عواطف كه يكي از ابعاد هوش عاطفي است، با سلامت جسمي ارتباطي قوي دارد (صفري، 1386). ...
[1]- Schutte, Malouff, Thorsteinsoon, &Rooke
[2]- Saklofske, Austin &Minski
[3]- Slaski& Cartwright
[4]- Bastin,Burns&Nettelbeck
[5]- Mrtin, Pulik-doris, Larsen &Wier
...
برچسب ها : مباني نظري و پيشينه هوش عاطفي , مباني نظري و پيشينه هوش عاطفي , پيشينه پژوهش هوش معنوي